زندگی

روزهای سرد و گرم یک جوان

زندگی

روزهای سرد و گرم یک جوان

زلزله تو اداره و التماس دعا

سلام 

در مورد پست قبلی باید بگم که هنوز کسی جواب درستو نداده و کماکان مسابقه ادامه داره. 

امروز یکی از همکارای خانم دخترشو که ۷ سالشه آورده بود محل کار من میگم زلزله شما میشنوید زلزله . واقعاْ پسرا باید جلوش لنگ بندازن اولین کاری که کرد زد سوکت یک پرینتر که قیمتش ۸۰۰ هزار تومنه شکست و کلیه پرونده ها رو بور زد . منی که تو گریه انداختن بچه ها استادم کم آوردم تازه اون بود که اشک منو در آورد. 

بعد از ۸ ماه که برای یک شرکت معتبر رزومه فرستاده بودم تازه زنگ زدن گفتن که شنبه برم مصاحبه دعا کنید که جور شه چون از همه لحاظ خوبه مخصوصاْ تو این موقعیت من. 

درس خوندنو شروع کردم عزمم که جزمه (فعلا) تا ببینیم چی میشه. 

تو اداره بین دو تا از همکارا مشکلی بوجود اومده این وسط من گیر افتادم یک کاری که باید انجام بدن هر دوشون میگن وظیفه من نیست و نمیزارن برنامه رو سیستمشون نصب کنم . 

البته حق با همکار خانمه که میخوان این کارو بهش تحمیل کنن البته تا الان مقاومت کرده تا فردا که رئیس داره میاد ببینیم چی میشه. 

 

این شعر خیلی قشنگه اسم شاعرشو اگه بگم همه تعجب می کننین  

 

 

نه من می میرم این دفعه دیگه طاقت نمی یارم

ازین گهواره ی شونه ت سرم رو بر نمی دارم

بزار تا قامتم خم شه بفهمم زندگی سخته

یه کم آروم بگیرم تا بگن این مرد خوش بخته

همه ش دیشب توی خوابم یه حسی مثل مردن بود

تموم قلب من می سوخت شبیه تیر خوردن بود

همین تصویر رفتن رو به چشم خواب می دیدم

خداحافظ  خداحافظ  همین رو خواب می دیدم

نه من می میرم این دفعه به جون تو قسم خوردم

قسم به آخرین گریه   تو خواب دیشبم مردم

لب شیرین تو ای کاش منو از شب رها می کرد

کمی دلداریم می دادو اسمم رو صدا می کرد

ببین لبریز افسوسم واسه یک لحظه بیداری

برو   چشمامو می بندم    خداحافظ   تو حق داری

 

 

اسم شاعرو تو پست بعدی میگم

مسابقه . . .

هیچ کس در نزد خود چیزی نشد
هیچ آهن خنجر تیزی نشد
هیچ قنادی نشد استاد کار
تا که شاگرد شکر ریزی نشد 

 

 

           به نظر شما تو این شعر چه چیزی قابل توجه ؟ هر کی بگه جایزه می گیره

اداره و رئیسمون

امروز روز قشنگیه دیشب یک خبر خوشحال کننده شنیدم که هنوز روم تاثیر داره  امیدوارم ادامه دار باشه .

قراره که الان سرورهایی که روشون برنامه نصب کردیمو راه اندازی کنم کمکی هم ندارم  صبحانه هم هنوز نخوردم البته فک کنم اول یک نیمرو بزنم بهتر باشه . 

تو این ۷ سال امسال اولین سالیه که نمایشگاه کتابو نمی تونم برم البته خودم زیاد رغبت نداشتمو و خسته بودم .  

طبق معمول برنامه ریزی برای درس خوندنم با مشکل مواجه شدو کنسل شد فقط خدا بخیر کنه  

یکی از دخترای همکلاسی هم  دیشب زنگ زده که میخواد بیاد خونمون بهش انتگرال درس بدم هر چی گفتم خودم زیاد بلد نیستمو وقت ندارم زیر بار نرفت و گفت میخوام بپیچونمش منم دیدم اینجوریه قبول کردم امشب ساعت ۱۰ بیاد خونمون شاید یه مروری هم برای خودم شد . 

بعد از ظهر باید برم دانشگاه مراقب کنکور کارشناسی ارشد باشم هر چی به رئیسمون هم گفتم کار دارم اونم فکر دختره رو کرد و فکر کرد می خوام بپیچونمش به هر حال زور رئیسا بیشتره باید برم . 

تو محل کارم خیلی به من وابسته اند امسال هنوز حکما رو نزدن اگه تو حکمم حق فنی لحاظ نکنند شاید یک ناز جدی کنم چون کارم خیلی سنگینو حساسه کمکی هم ندارم  هر جای دیگه بودم حداقل دو برابر این بهم حقوق می دادن البته اینجا بین حقوقا خیلی تبعیضه اونایی که تو باند رئیسن اضافه کارشون با بقیه فرق  میکنه منم که چون نمی تونم جلوی زبونم و بگیرم و هی ایرادهای رئیسمو به جای اینکه مثل بقیه تعریف کنم انتقاد می کنم تو باندشون نیستم که خیلی جاها اذیتم کردن البته من توکلم به خداست و سعی میکنم کارمو انجام بدم تا نقصی  توش نباشه  . 

خوب خستتون کردم شرمنده .   

خدایا مرا موفق نما تا نسبت به آنانکه در غیاب من بدگویی کرده اند در غیابشان مدح و ثنا گویم (شریعتی). 

 

عشق شیشه ای

یک گروهی از آدمها، درست حکم شیشه را دارند… شکستنی هستند و نگه داشتن و بودن با آنها سخت است… اگر آنها را به رسم خودشان دست نگیری، یا دستت را می‌برند و یا که سر میخورند و می‌افتند و می‌شکنند… آدمهایی که بر خلاف ظاهر برنده‌شان، اما آنقدر شفاف هستند که هیچ چیزی را پشت‌شان قایم نمیکنند…اصلا نمیتوانند که قایم کنند… مگر تو با جیوه آلوده‌شان کنی و آینه‌شان بسازی که فقط خودخواهی تو را نشان دهند و خودشان  را از خودشان بگیری…

اینها آدمهایی هستند که اگر روزی عاشقشان شدی، با نرم‌تر از الماس بریده نمی‌شوند تا با پنجره تو هم‌قواره شوند… همه عمرهم باید مراقب توپ بچه‌های پاپتی خیابان باشی که اشتباهی پنجره تو را بی‌شیشه نکنند… خلاصه سختند این آدمها… اما اگر صاحبشان شدی و مراقبت را یاد گرفتی، آنوقت است که سوز ِ هیچ زمستان حرامزاده‌ای، از پنجره‌ات به داخل نمی‌آید و همانطور است که با گرمای‌اش، همه برفهای زمستان را میتوانی بشماری بی انکه لرزی به تنت بیافتد…

اینطور عاشقیهاست که تکراری نمی‌شوند و انگار که هر روز از سر  ِ نو، دلت را باخته‌ای و راه نرفته‌ای را میخواهی شروع کنی… عاشقی با این آدمها سخت است. 

                         شما دوست دارید اینگونه باشید ؟

غم دوری

سلام 

امروز بعد از ۶ روز از ماموریت برگشتم . البته هنوز تموم نشده ولی اینقدر خسته کننده بود که با همکارا تصمیم گرفتیم امروزو نریم تا بعد ببینیم چی میشه. 

طبق معمول بعد از چن  روز نبودن باید باید کلی خراب کاری همکارارو درست کنم. 

یه برنامه ریزی کردم برای استخدامی آموزشو پرورش درس بخونم البته  هنوز معلوم نیست که اصلاْ برگزار بشه مثل اینکه مثل بقیه تصمیم هایی که شب میخوابن و صبح میگرن بوده با این همه معلم حق التدریس و بازنشسته هایی که هنوز طلب کارن چجوری میخواستن چهل هزار نفرو بگیرن خدا میدونه . بگذریم. 

برای روز زن نمیدونم چی برای خانمم بخرم چون به هرچی فکر می کنم اونو داره خواهشاْ اگه کسی چیز خاصی مد نظرشه به ما هم بگه. 

از همه که نظر چه خصوصی و چه عمومی میزارن ممنونم شرمنده که جوابشون دیر شد .